آنچه بگذشت نمی آید باز
نه زمانی که گذشت
نه دلی کز کف رفت
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ
السلام علیک یا مادر
ابری ست کوچه کوچه دل من، خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بُغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات
تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند
مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند
با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد
حسن بیاتانی
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود !
قیصر امین پور
ــــــــــ
و چقدر زود دیر می شود ! :/
چون فرصت ها چون ابر در گذرند. اما من هر چه می کنم انگار توی باتلاق گیر کردم. هم می دونم چمه هم نه. هم می دونم باید چیکار کنم هم نه. خیلی خسته ام . واقعا سخته عاقبت بخیری